امروزدر خلال بحثی میان دونفر درباره غربزدگی یاد انسان نگروNegro افتادم.  هگل به درستی در نقد تفکرانتزاعی، روی این نکته انگشت تاکید می گذارد که غلام خانه یک شیوه زیست مشابهی در نسبت با ارباب دارد؛ مانند او می پوشد و می خورد و....اما غلام یا برده مزرعه، سراسر تحقیرشدن و رنج است و هیچ مواهبی از زندگی اربابی بدو نمیرسد.  در دوران پسااستعمار،آن رابطه مزرعه ای با غرب برای شرق رخ باخته است. رابطه ی خانه زاد بودن هم تضعیف شده است. به نظر این حقیر، برخلاف صورت ظاهری، اما از آنجایی که غلام یا برده مزرعه به اسارت خود ، آگاهی دارد، بس آزادی بر او گشوده تر است و امکان رهایی دارد؛ غلام خانه تنها در ابزار امکان آزادی دارد یا بیان دیگر، آزادی ابزاری و بهتر است بگویم آزادی ابرازی و ظاهری دارد، اما برده مزرعه می تواند به سوبژکتیویته ارباب بستیزد و رهایی را بدون آزادی تجربه کند. او امکان بیشتری برای رخداد قیام و انقلاب دارد(همچنان که می دانیم میان رهایی و آزادی همانقدر فاصله است که میان خوشبختی و رستگاری).از همین روست که مدرنیته دربازآفرینی مشروعیت خود بردگان مزرعه را آزاد ساخت، اما بردگان خانه همچنان دربندند. مدرنیته سپس با اعطای حقوق به کارگران و نیز بار دیگر با رسمیت دادن به حقوق زنان به خود مشروعیت بخشید.حال وقت آن است که به تحقیرمسلمانان پایان دهد؛ تحقیری که موجد غرب ستیزی خشونت بار نوسلفی هم شده است. 


 استثنایی درباره تحلیلم از غلام خانه وجود دارد و آن این که اگرچه غلام خانه غلام است، اما اگر محل راز و نیاز ارباب باشد، صورتی دیگر از آزادی را خواهد داشت؛ همچنان که به قول هگل در فرانسه غلام خانه حتی با اربابش بحث می کند و گاهی ارباب رامتقاعد می سازد.

حال باید دید ما با غرب که مدعای اربابی دارد در چه نسبتی هستیم؟

 چقدر توانسته ایم از چهره های دوگانه خدایگان_ بنده ای رها شویم؟


نکته دیگر اینکه رنسانس اسلامی قرن چهارم هجری، بامدد فلسفه یونانی رخ داده است. البته آنها هم در رنسانس خویش از ما تاسی جستند، مضافا اینکه ما پایه گذار علمی مانند نجوم و ستاره شناسی بوده ایم.

بسیاری غرب ستیزی های ما مولد نوعی شرق شناسی وارونه است. نفی غرب، نفی خود است. غرب را نباید یکپارچه دید، تاریخ غرب، سراسر تاریخ بغاوت و دیوزدگی نیست؛ غرب، شرحه شرحه است... اینهاراگفتم که در مظان اتهام غرب ستیزی قرار نگیرم.