در این نقد، از سطوح سهگانه دین، عبادات را عنوان میکنم و نه اخلاقیات یا اعتقادات را، چراکه احکام، شمول و جهانیبودنِ کمتری نسبت به اخلاق و اعتقادات دارند و اثبات سازگاری عبادات با عقل، سازگاری دین و عقل را به طریق اولی اثبات خواهد کرد.
حتی با فرض غیرعقلانیبودن عبادات، باید گفت احکام عبادی، میتوانند صرفاً عقل گریز باشند و نه متضاد با عقل(عقلستیز).
اگرچه فقه، موضوعاش رفتار است و متعلقش اعضاء وجوارح -و نه جوانح یا درونیات_ است، اما براستی ظاهر دین، مُقَوِم و تجلی باطن دین(اعتقادات و اخلاقیات) و نیز باطن دین، مقوم و ملجاء ظاهر دین است و بنابراین نمیتوان عبادت را ظاهری جدا و منفصل از باطن دین دانست.
علاوه بر این، عبودیت در اسلام با ربوبیت گره خورده و دال بر آزادی انسان و رهایی او از هر چه قید و غیر اوست و رهایی حقیقی انسان را به ارمغان میآورد. باید توجه داشت عبادت در اسلام از سطح متشرعانه به سطحی هستیشناسی و برعکس در جریان و حرکت است؛ چنانکه قوله الله تعالی سبح الله ما فیالسموات والارض. هرآنچه در آسمانها و زمین است در ذکر و عبادت خدا هستند.
عبودیت و بندگی در اسلام، یعنی آزادی؛ حتی آزادی از خود و نفس اماره و سوارشدن بر امیال خود؛ یعنی ساختن انسانهای با اراده؛ انسانهایی که هچون سوار، بر اسب شهوت و امیال سوارشده و چهارنعل (بدون لُکّه) و با آرامش و اقتدار پیش میروند. در این خصوص، تمثیلی از امام محمد غزالی در «کیمیای سعادت» جای نقل دارد. امام محمد غزالی، شهوت را به اسبی تشبیه میکند که عقل بر آن سوار است و در این حال، سگِ غضب در تعقیب آن است. مقصود او این است که اگر از اسب پایین بیفتی، علاوه بر زخمیشدن و خوارشدن، سگ غضب به تو میرسد و تو را میدَرَد. همینجاست که باید از رابطه عقل یا تعقل و تعبد بیشتر بگویم؛ در این تمثیل دیدیم که عقل یا تعقل بر شهوت و غضب سروری دارد؛ اینجا یعنی سایر قوا در عبودیت ِعقل یا تعقل قرار میگیرند و هدف از عباداتی چون نماز هم همین حاکمشدن عقل است. البته ممکن است گفته شود این عقل از عقالکردن به معنای مهارکردن است و با عقل انتقادی و مستقل تمایز دارد. به هر روی، اینکه بگوییم دین چیزی تعبد نیست، نوعی مغالطه کُنه و وجه است.
تقابلانگاری عصیان و تسلیم
باید بگویم تسلیمبودن انسان در نهایت خوب است، نه در همان ابتدای حرکت انسان. چنانکه حضرت آدم نیز اول عصیان کرد و سپس در زمین به مقام تسلیم رسید.
در دیدگاههای متافیزیکی، وجود با ضرورت ملازم است، اما در رویکردهای اگزیستانسیال، وجود با «امکان» فهم می شود. در قرآن تصویری که خداوند از قصه حضرت آدم ارائه می دهد بهگونهای است که همه امور برای حضرت آدم ضرورت یافته جزء یک چیز که همان عصیان است. در اینجا آن نهی که متوجه حضرت آدم است، بطور ضمنی به امکان حضرت آدم دلالت دارد. عصیان در مقابل این نهی تنها شکل تحقق حضرت آدم بود و تنها در صورت همین عصیان بود که میتوانست فرآیند تحقق خودش را طی کند و به عبارتی از قِبَل همین عصیان، حضرت آدم، آدم شد. این عصیان اولیه، امکان هزار عصیان دیگر و در واقع هزار امکان دیگر را برای انسان فراهم کرد.
بدینسان، عصیان، صرفاً یک شأنیت اخلاقی، دینی و فرهنگی نیست، بلکه عصیان یک شانیت هستیشناختی است که نمود بودن انسان و متمایزکننده بودنِ انسان با هر بودنِ دیگر است(احمدی، رضا، 1394). اگر بخواهیم با اتکای به فلسفه ملاصدرا سخن بگوییم، یاید گفت از نظر صدرا، انسان فاعل مسخراست؛ فاعل مسخر بدین معناست که ما مجبوریم که مختار باشیم.
حضرت آدم پس از عصیان به تسلیم رسید و تسلیم نه لزوماً برخلاف عصیان اولیه او، بلکه حتی تکمیل آن فرایند تکامل به سرمنزل رهایی بوده است. رهایی بدینسان پس از عصیان به منزله بیداری و شناختن عصیان محقق میشود. چنانکه میبینیم، عصیان به منزله سرپیچی از حکم خدا، میتواند آغاز روایتی مقدس و حماسه رهایی آدم بعد از بیداری باشد. او از بهشت و ضمیر ناآگاهی به زمین آگاهی و بیداری پرتاب میشود و رهایی خود را محقق میسازد.
با تقلیل عصیان به شک یا آگاهی ناشاد_ تعبیر هورکهایمر_ باید گفت شک میتواند آغازی حتی مقدس باشد و نمیتوان به نحوی تقلیدی و قلادهای چیزی را پذیرفت.
چنانکه که دیدیم، آغاز انسان و آغاز تعبد و تسلیم، عصیان است. عصیان همچنین می تواند به شک، به کندهشدن از اعتقادات رایج و روزمره، به برشدن بر جهان و کندهشدن از تعلقات و وابستگیها و ستیز با ستم هم تعبیر شود.
ملازمدانستن تعبد و تسلیم(یا اینهمانی تعبد و تسلیم)
نمیتوان کسی را عبادت کرد و متعبد او بود، اما تسلیم او نبود. اما میتوان تسلیم کسی بود و عبد او نه.
تقلیل اسلام به تسلیم
باید گفت اسلام از ریشه «س ل م »است و این ریشه، معنی سلامتی و رهایی را هم افاده میکند. از اینرو، تسلیم در اسلام، در زنجیره هم ارزی معنایی و واژگانی با دو واژه مزبور است. باری، تسلیم در اسلام به سلامتی و رهاییEmancipation و رستگاریSalvation منجر خواهد شد.
حسین نصر میگوید که طبیعت، مسلمان است، چون بر مدار خواست الهی است و تخلفی ندارد. حال آیا فلسفه اسلامی چنین است؟ کدام مسلمان و کدام فیلسوف چنین است؟ ازاین رو، فلسفه با اسلام و تعبد و تعقل قابل جمعشدن هستند.
تکمله
در خصوص عقل انتقادی و عقل مستقل لازم به شرح است نگاه تفسیریِ مکتب انتقادی، مخالف تسری و تعمیم روشهای علوم طبیعی به علوم انسانی است و قائل بدان است که همواره ارزشها در تحقیق انسانی- اجتماعی دخیل هستند. عقل مستقل یا انفصال محقق، عموماً یک موضع پوزیتیویستی است. علاوه بر این مواضع، میتوان از موضع "پژوهشگر شریک" پژوهشگر متصل، موضع انتقادی -نمونه آن هابرماس است - موضع جانبداری آگاهانه و موضع پستمدرن سخن گفت.