درود به ساحت استادی که ساعت آزادی را به ما نشان داد

و امروز

هرروز با این ساعت بیدار می شویم و می زییم


استادی که مارا رها از ریا کرد

استادی که آغوشش برای انتقاد باز است

قاموسش از اعتقاد آزاد لبریز است و از اعتقادپرستی آزاد

تقدیم همه قدمهایم به استادی که مارا راه رفتن آموخت، اما مسیر و مقصود را به خودمان سپارد.


تقدیم به استادی که ما را از بنیان سفت و سست و شکننده بنیادگرایی رهاند

باری، «هر آنچه سخت و استوار است، دود می شود و به هوا می رود.»

سخت ترین و خشک ترین درختان برای قطع شدن آماده اند؛ شایسته تبر اند.


استادی که آموخت آب باشیم؛ زلال و گوارا و روشنی بخش

 روشنایی آب باشیم نه آتش؛ 

آب باشیم و هم پر عطش


استادی که نه تنها قلم، که الم را به ما آموخت

چه دردهایی که منشاء لذت ماست. آنچه ابن سینا می گوید؛ دردی مانند دردخداجویی که منشا لذت است؛ دردی مانند درد ناشی از فشاردن دستانمان توسط مادر، پدر و یا استادی مانند دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی.


قلم عرق شرم می ریزد؛ چگونه توصیف کنم مردی پاک دامن و راست گفتار، دور از دروغ و دور از قدرت را؟


شاید این قدرت قلبی و معنوی استاد، محصول دوری از قالب هاست و دوری از تقلب ها؛


استاد!

چه انقلابی راستین تر از دید تو و دیدار تو

تقدیم همه غم هایت به من

همه هم هایت

شاید رستگار شوم